تفکرات کلی امیل دورکیم (1)
سال 1822 تاریخ رسمی جامعهشناسی قلمداد میشود به این دلیل که اولین بار اگوست کنت بود که جامعهشناسی را ابداع کرد. کنت نه تنها این واژه را وضع کرد، بلکه رهیافت جامعهشناختی خاصی را نسبت به جهانی که به طرق مختلف و با آثار
نویسنده: زینب مقتدایی
منبع:راسخون
منبع:راسخون
- تعریف و تثبیت جامعهشناسی
سال 1822 تاریخ رسمی جامعهشناسی قلمداد میشود به این دلیل که اولین بار اگوست کنت بود که جامعهشناسی را ابداع کرد. کنت نه تنها این واژه را وضع کرد، بلکه رهیافت جامعهشناختی خاصی را نسبت به جهانی که به طرق مختلف و با آثار بزرگی تبیین شده بود، توسعه داد. اندیشههای کنت در قرن 19، در فرانسه، توسط سایرین برگزیده شد و اهمیت خاص دورکیم این است که سنت کنتی را ادامه داد و به طور موفقیتآمیزی جامعهشناسی را در قالب یک حوزه آکادمی مشخص فرانسه در اواخر قرن 19 و اوایل قرن 20 نهادینه کرد.
دورکیم تصمیم گرفته بود خود را وقف بررسی علمی جامعه کند. او به دنبال ساختن یک نظام علمی جامعهشناختی بود تا به عنوان وسیلهای برای راهنمایی اخلاقی جامعه به کار آید. دورکیم در مدت کوتاهی ضمن اقامت در آلمان، وقتش را به مطالعه روشهای تعلیم و تحقیق در فلسفه اخلاقی و علوم اجتماعی اختصاص داد. او کارهای دانشمندان اجتماعی آلمان را میستود زیرا آنان بر ریشههای اجتماعی مفهوم وظیفه اخلاقی تأکید میکردند و میکوشیدند علم اخلاق را به صورت یک رشته مستقل در آورند. دورکیم افراطیگریهای کنت را نداشت، بلکه خصوصیات یک جامعهشناسی علمی را دارا بود. در واقع او هنوز هم الگوی بسیاری از جامعهشناسان جدید به شمار میرود. او مذهب و فلسفه را رد میکرد، اگر چه تأثیر بسیار زیادی از آن ها پذیرفته بود و به دنبال تعمیم اصول علمی بود که می توانست در هدایت اخلاقی جامعه مفید واقع شود. در این موضوعات دورکیم با کنت کمی تفاوت داشت. او با توسعه اندیشههایش از افراطکاریهای نظری کنت، مخصوصاً از طرحهای اثباتی او، فاصله گرفت. دورکیم کاری را که کنت از انجام آن عاجز بود انجام داد و آن عبارت بود از پیریزی شالودهای منظم برای جامعهشناسی در یک چارچوب قوی. دورکیم تلاش آگاهانهای را برای استقرار جامعهشناسی در فرهنگستان فرانسه آغاز کرد. با انجام چنین کاری او متوجه شد که میباید جامعهشناسی را به عنوان حوزهای مستقل از حوزههای فلسفه و روانشناسی تأسیس میکرد. پیچیدگی موضوعات عاملی بود که پیشکسوتان آن حوزهها (فلسفه و روانشناسی) و بسیاری دیگر، در مقابل ورود جامعهشناسی و یا هر حوزهی دیگر به دنیای علمی مقاومت کنند. با جدا شدن جامعهشناسی از فلسفه، دورکیم ضمن داشتن جهتگیری علمی و حتی اثباتگرایی خود چنین استدلال میکرد که جامعهشناسی باید در جهت مطالعه تجربی جهان اجتماعی حرکت کند. به این معنا که جامعهشناسان باید از ذهنیت دست بردارند و جهان اجتماعی را تجربه کنند. به این گونه تعبیر خارج از جهان اجتماعی، رفتن به محل تحقیق و مطالعه و جمعآوری اطلاعات درباره جامعه، معنی شد. این جهتگیری دورکیم در تضاد با فیلسوفانی بود که عموماً فقط درباره دنیای اجتماعی فکر میکردند. در حالیکه ممکن است آن ها هم درباره همان جهان اجتماعی همان طوری تجربی بیاندیشند که جامعهشناسان میاندیشیدند ولی فیلسوفان در این مورد هرگز تحقیق نکردهاند. بنابراین به نظر دورکیم تمایز روشنی بین فلسفه و جامعهشناسی وجود دارد. یا حداقل چنین تمایزی میباید به منظور پایگاه علمی، مستقل از فلسفه به وجود آمده باشد.
به هر حال دورکیم در متمایز ساختن جامعهشناسی از فلسفه دچار مشکل بود. او در حالیکه خود را جامعهشناس میدانست بیشتر به تفکر و فلسفه میپرداخت تا تحقیق تجربی. بنابراین دورکیم نه تنها مجبور بود جامعهشناسی را از فلسفه جدا کند بلکه باید آن را از جامعهشناسی فلسفهمآبانه کنت نیز دور میکرد. دورکیم کنت را به دلیل آنکه اندیشههای از پیشپرداخته خود را درباره پدیدههای اجتماعی، جایگزین مطالعه علمی میکرد، مورد حمله قرار میداد. دورکیم به طور مستدل جامعهشناسی را دارای موضوع مشخصی میدانست. او از موضوعات به عنوان واقعیتهای اجتماعی نام میبرد. این امر به جامعهشناسی کمک کرد تا خود را از فلسفه کاملاً متمایز ساخته و دارای هویت روشن و مستقلی که همان واقعیتهای اجتماعی است، شود.
جدایی جامعهشناسی از فلسفه قطعاً در این چارچوب است که واقعیتهای اجتماعی باید مثل اشیاء پنداشته شوند، یعنی پدیدههای اجتماعی برای ما باید درست مانند تلقی ما از یک صندلی، یک درخت، و یک کوه، مورد توجه قرار گیرد. واقعیتهای اجتماعی باید همانند اشیاء به طور تجربی و نه فلسفی، مورد بررسی قرار گیرند. دورکیم با جدا کردن جامعهشناسی از فلسفه با مشکل تفکیک جامعهشناسی از روانشناسی روبرو شد. به نظر میرسید که روانشناسی با جامعهشناسی در پرداختن به حیات انسانی وجه مشترک داشتند. دورکیم برای متمایز کردن جامعهشناسی از روانشناسی این گونه استدلال میکرد که واقعیتهای اجتماعی نسبت به کنشگر فردی، خارجی و تحمیلشده هستند. جامعهشناسی به مطالعه این واقعیتهای اجتماعی همت میگمارد، در حالیکه روانشناسی به مطالعه آن دسته از واقعیتهای اجتماعی اکتفا میکند که در ذهنیات کنشگران وجود دارد.
بدین ترتیب دورکیم با طرد تفسیرهای زیستشناختی و روانشناختی، توجهش را به عوامل اجتماعی- ساختاری تعیینکننده مسائل اجتماعی انسان معطوف ساخت و تبیینهای غیر جامعهشناختی رفتار اجتماعی را مورد انتقاد صریح قرار داد. به نظر او واقعیتهای اجتماعی ویژگیها و عوامل اجتماعی تعیینکنندهای دارند که با مفاهیم زیستشناختی و روانشناختی قابل تبین نیستند. بخش عمده کار دورکیم در واقع کوشش خودآگاهانهای بود در جهت ثابت کردن این قضیه برای عامه مردم و از آن بالاتر برای دانشگاهها، که جامعهشناسی با یک موضوع مهم سر و کار دارد که رشتههای دیگر تا آن زمان مورد توجه قرار نداده بودند و از همین روی، باید در پایهای برابر با رشتههای جا افتادهتر علوم اجتماعی در چهارچوب دانشگاهها به رسمیت شناخته شده و پذیرفته آید.
- جامعه شناسی معرفت
جامعه شناسی معرفتی دورکیم با جامعه شناسی دینی او پیوند نزدیکی دارد. او در جامعه شناسی دینی اش می کوشد نشان دهد که ریشه تعهدات دینی انسان را می توان سرانجام در تعهدات اجتماعی اش پیدا کرد. شهر خدا چیزی نیست جز بازتاب شهر انسان. جامعه شناسی معرفتی دورکیم اصل را بر این می گذارد که مقولات اندیشه انسان برای مثال: شیوه های تصور زمان و مکان از زندگی اجتماعی او سرچشمه می گیرند.
دورکیم بر این عقیده بود که نخستین طبقه بندی های زمانی و مکانی و نیز طبقه بندی های دیگر ذهن، ریشه ای اجتماعی دارند و به سازمان اجتماعی مردم ابتدایی بسیار نزدیکند. نخستین «طبقاتی» که ذهن انسان تصور کرده است، طبقات مردم بودند و طبقه بندی اشیاء در جهان طبیعی، بسط همین طبقه بندی های نخستین بوده است. همه جانوران و اشیای طبیعی، به این یا آن تیره، طایفه و یا گروه مکانی و خویشاوندی تعلق دارند. او بعدها چنین استدلال کرده بود که گرچه طبقه بندی های علمی کنونی دیگر از ریشه های اجتماعی شان بسیار دور گشته اند، اما سیاقی که ما بدان، چیزها را هنوز به عنوان پدیده های "متعلق به یک خانواده" طبقه بندی می کنیم، در واقع، خاستگاه های اجتماعی اندیشه طبقه بندی را آشکار می سازند.
دورکیم بر آن شده بود تا برای همه مقولات بنیادی اندیشه بشری، بویژه مفاهیم زمان و مکان، تبیینی جامعه شناختی به دست دهد. او مدعی بود که دو مفهوم زمان و مکان نه تنها با جامعه انتقال داده می شوند، بلکه خودشان آفریده های اجتماعی اند. جامعه با ساختن مفاهیمی که خود اندیشه از آن ها ساخته شده است، در تکوین اندیشه منطقی نقشی تعیین کننده دارد. سازمان اجتماعی جامعه ابتدایی در واقع الگویی است برای سازمان مکانی جهان پیرامون انسان ابتدایی. به همین سان، تقسیم بندی های زمانی روزها، هفته ها، ماه ها و سال ها، با رخدادهای تکراری آیین ها، جشن ها و تشریفات منطبق اند. «یک تقویم، آهنگ زمانی فعالیت های جمعی را بیان می کند، ضمن آن که کارکردش تضمین نظم این فعالیت ها است."
گرچه در پرتو بحث های انتقادی بعدی که درباره این نظر دورکیم به عمل آمده اند، می توان گفت که دورکیم نتوانسته بود ریشه های اجتماعی مقولات اندیشه را به درستی تعیین کند، اما سهم پیشگامانه او را در بررسی همبستگی میان نظام های خاص فکری و نظام های سازمان های اجتماعی، نمی توان انکار کرد. همین بخش از کار دورکیم و نه برخی از قضایای معرفت شناختی قابل بحث تر او بود که بر تحول بعدی جامعه شناسی معرفت اثر گذاشته است. حتی اگر نپذیریم که مفاهیم زمان و مکان ریشه اجتماعی دارند، باز چنین می نماید که مفاهیم خاص زمان و مکان در چهارچوب یک جامعه خاص و در یک زمان خاصی از تاریخ، از زمینه های فرهنگی و اجتماعی خاص سرچشمه می گیرند. دورکیم در اینجا نیز مانند بررسی اش درباره پدیده دین، به روابط متقابل کارکردی میان نظام های عقاید و افکار و ساختار اجتماعی مسلط پرداخته بود.
مطالعه کتاب قواعد و روش دورکیم، به ویژه مقدمه او بر چاپ دوم کتاب ناظر بر مجادله علمی او با روان شناسان از یک طرف و از طرف دیگر تلاش برای تعریف پدیده ی اجتماعی، ویژگی ها و لایه های آن است. در این تلاش دورکیم با کمک گرفتن از زیست شناسی و حتی شیمی می خواهد نشان بدهد که پدیده اجتماعی چیزی غیر از پدیده فردی است و منشأ آن روان شناسی نیست. از این رو پس از استدلال های فراوانی که می آورد می گوید وقایع اجتماعی "عبارت از شیوه های عمل کردن یا اندیشیدن هستند ". در صفحاتی دیگر نیز تعریفی از وقایع اجتماعی ارائه داده و می گوید "این پدیده ها عبارتند از شیوه های عمل کردن و فکر و احساس". به نظر او در شکل گیری واقعه اجتماعی "فرد بی تأثیر نیست. اما برای آنکه واقعه اجتماعی وجود داشته باشد باید چندین فرد لااقل عمل خود را به هم بیامیزند و از این ترکیب محصول جدیدی بیرون آمده باشد". این محصول جدید که شیوه ای برای عمل کردن است در بیرون از ماست و به هیچ اراده خصوصی جداگانه ای بستگی ندارد. برای مثال اگر کودکی را هنگام تولد ملاحظه کنیم زبان برای کودک یک پدیده اجتماعی است. زیرا نوع زبان که فرد می آموزد در محیط های مختلف متفاوت است، گر چه استعداد یادگیری بین همه افراد مشترک است. همین طور است آداب و رسوم و به عبارتی رساتر کلیه چیزهایی که ما در جامعه می آموزیم. به همین دلیل است که دورکیم می گوید "هر پرورشی عبارت از کوشش مداومی است که می خواهد شیوه های دیدن و احساس کردن و عمل کردنی را به کودک تحمیل کند".
همان گوته که قبلاً عنوان شد، از ویژگی های واقعه اجتماعی که دورکیم مبدع آن است این است که نسبت به فرد بیرونی یا خارجی است. ویژگی دیگر پدیده اجتماعی این است که جمعی است. بدین معنی که یک کل است که تظاهرات آن را در افراد می توان دید یا به عبارتی دیگر بین افراد عمومیت دارد. البته دورکیم توضیح می دهد که نباید فرض کرد که چون بین همه افراد عمومیت دارد جمعی یا کلی است، بلکه برعکس چون کلی یا جمعی است عام نیز می باشد. این دو ویژگی را دورکیم در تعریفی جمع کرده و می گوید " واقعه اجتماعی هر گونه شیوه عملی ثابت شده یا ثابت نشده ای است که بتواند از خارج فرد را مجبور سازد، یا واقعه اجتماعی آن است که در عین داشتن وجود مخصوص و مستقل از تظاهرات فردی، در سراسر جامعه معینی عام است". سومین ویژگی پدیده ی اجتماعی این است که جبری است. وجود این نیرو یا جبری بودن " از دو راه معلوم می شود یکی وقتی که مکافاتی در میان است و دیگر مقاومتی است که واقعه اجتماعی در برابر عمل فردی که خیال تخلف دارد از خود نشان می دهد".
اگر تعریف دورکیم از واقعه یا پدیده اجتماعی را که متمرکز بر شیوه اندیشیدن احساس و حتی عمل کردن است تا خود اندیشیدن که ساز و کار روان شناختی است بپذیریم، آن گاه این سؤال پیش می آید که این تعریف از پدیده اجتماعی همه شیوه ها یا الگوهایی را که انسان یا افراد می آموزند و در مرحله ی بعد سعی می کنند بر اساس آن عمل کنند، در بر نمی گیرد. به طور مشخص برای خود دورکیم که یهودی بوده است، همه پدیده هایی که او آموزش دیده و در زندگی به آن ها عمل کرده مؤسس آن ها گروه اجتماعی نبوده است. در مورد مسیحیان نیز همین طور است. مثال های زیادی از حوزه های مختلف مانند نبودن تعریف دورکیم جاری و ساری بودن بسیاری از شیوه های اندیشیدن، احساس و عمل است که بین مسلمان ها وجود دارد. مثال های زیادی از حوزه های مختلف مانند عبادات، احکام و معاملات می توان آورد، مانند نماز خواندن، روزه گرفتن و صدها مثال دیگر. مؤسس این شیوه های رفتاری نه فرد بوده و نه گروه، و نه حتی هیچ کس دیگر. بلکه مؤسس این دسته از شیوه ها خداست و پیامبر نیز ابلاغ کننده و رساننده آن به دیگرانسان هاست. مشاهدات عینی نشان می دهند که ایمان آوردندگان به خدا همانند مؤمنین اعصار قبل به سوی قبله نماز می خوانند، روزه می گیرند و بسیاری از قواعد رفتاری خود را مطابق قواعدی که خدا خواسته است تنظیم می کنند. به هر جهت از منظر نظریه پردازی، منشأ این دسته از شیوه های اندیشیدن، احساس و عمل کردن، تداخل عمل چند فرد آن طور که دورکیم فکر می کرده نیست. ازاین رو شایسته است که تعریف دیگری از پدیده اجتماعی ارائه گردد. اشکال اساسی دیگری که بر این نظریه وارد است این است که دورکیم همه افراد جامعه را در ابداع شیوه های عمل مساوی فرض کرده است، در حالی که اساساً این چنین نیست. در هر جامعه ای، خواه سنتی و خواه مدرن، این کار را نخبگان انجام می دهند.
سخن بعدی درباره سطوح یا لایه های پدیده های اجتماعی است. دورکیم اظهار می دارد برخی از پدیده های اجتماعی متشکل و متراکم و به عبارتی سازمان یافته اند، مانند قواعد قضایی، اصول اخلاقی، اصول دین و نظام های مالی. این دسته از وقایع اجتماعی فقط در جایی پیدا می شوند که سازمان معینی در کار باشد. غیر از این دسته، دسته دیگری از وقایع اجتماعی وجود دارند، ولی همانند دسته بالا متبلور نیستند، ولی بر فرد سلطه و در وی نفوذ دارند. این دسته را جریان های اجتماعی می نامند. علاوه بر این دو مرفولوژی، سطح دیگری از پدیده اجتماعی است. به طور کلی می توان گفت که دورکیم سه لایه یا سطح برای پدیده اجتماعی تام یا جامعه قایل است. این سه لایه عبارت اند از:
1- مرفولوژی اجتماعی: بیشتر شکل بیرونی جامعه یا شکل خارجی پدیده اجتماعی را در بر می گیرد. این سطح مربوط به ساخت و ترکیب مادی جامعه است که در نوع و یا شکل و مدل بناها، تراکم جمعیت و مسائل ناشی از آن متبلور می شود. این سطح پدیده اجتماعی مادی ترین و قابل لمس ترین قسمت پدیده اجتماعی است. برای مثال اگر معماری دوره صفویه یا قاجاریه و هر دوی آن ها، با دوره جدید مقایسه گردد، تفاوت آشکاری دیده می شود. این تفاوت، حکایت از محتوای درونی یا وجدانی جمعی متفاوت است. وجدان جمعی متفاوت نیز به آموزش متفاوت بستگی دارد. گذشته از این کلیه نمودارهایی که بدان وسیله می خواهیم درون جامعه را نشان بدهیم در این سطح قرار می گیرند خواه آن نمودار، جمعیتی باشد خواه اقتصادی، خانوادگی، فرهنگی یا هر نمودار دیگر.
2- فیزیولوژی اجتماعی: در این سطح، وقایع اجتماعی متراکم شده ای به شکل اصول و قواعد و احکام است و مکان آن سازمان هاست. بررسی وقایع و بررسی رابطه بین آن ها موضوع این بخش است، مانند سیستم نهادی اقتصاد، سیاست، تعلیم و تربیت و غیره. این سطح از واقعه اجتماعی منعکس کننده اندیشه نخبگانی است که تدوینگر این وقایع و احکام اند. امور فیزیولوژی اجتماعی از آنجا که تنوع بسیار دارند، موضوع شعب گوناگون جامعه شناسی اند، مانند جامعه شناسی اقتصادی، جامعه شناسی سیاسی، جامعه شناسی حقوقی، جامعه شناسی تعلیم و تربیت، جامعه شناسی دینی، ، جامعه شناسی زبان(زبان شناسی)،جامعه شناسی اخلاقی و جامعه شناسی زیبایی(هنرهای زیبا).
3- رفتار گروهی و جمعی: این سطح یا لایه درونی ترین قسمت پدیده اجتماعی است که در مقایسه با لایه مرفولوژی و فیزیولوژی از وضعیت استثنایی برخوردار است. همان طور که از عنوان برمی آید رفتار گروهی مربوط به گروه های اجتماعی است که در سطح جامعه پراکنده اند. رفتار گروهی و جمعی مرکب است از جریان های اجتماعی و هیجانات اجتماعی. جریان های اجتماعی شامل جریان های فکری، سیاسی و اقتصادی است در حالی که هیجانات اجتماعی عکس العمل دفعی افراد در برابر یک موضوع است .
پس می توان گفت؛ در واقع واقعیتهایی که به عنوان پایه و اساس به دست ما داده شده همگی شیوههای عمل یعنی عمل و وظیفه جامعه است (فیزیولوژیکی) و حال آنکه شیوههای هستی جمعی یعنی واقعیتهایی نیز وجود دارد که همگی تشریحی و مربوط به شکل و هیئت جامعهاند (مورفولوژیک) مثل پراکندگی جمعیت و شکل مساکن. جامعهشناس نمیتواند نسبت به آنچه مربوط به زیرساز حیات جمعی است بیاعتنا باشد. در بررسی نخستین این ها (خصوصیات مورفولوژیک) را نمیتوان به شیوههای عمل و احساس و اندیشه برگردانید. هرچند این پدیدههای گوناگون نیز خود را بر فرد تحمیل میکنند اما از راه بازرسی مادی و مشاهدات جغرافیایی نمیتوان دانست که جامعه معینی از لحاظ سیاسی چگونه تقسیم شده است. زیرا در عین اینکه این قسمتها در طبیعت مادی پایهای دارد، تقسیمات اخلاقی نیز هست. تنها از راه حقوق عمومی است که میتوان این سازمان را مطالعه کرد. پس لازم نیست که بگوییم جا دارد به فهرست پدیدههایی که ما آن ها را چون علامت مشخصه واقعیت اجتماعی یاد کردیم یک دسته دیگر اضافه شود. در واقع این شیوههای بودن همان شیوههای عمل است که محکم و مستقر شده است. مانند سازمان سیاسی، نوع مسکن. البته در صورتی که پدیدههای مورفولوژیک به تنهایی این ثبات را پیش میآورد میتوانستیم گمان کنیم که خود نوع جداگانهایست. قاعده قضایی هرچند به اندازه معماری ترتیب پایدار و ثابتی است، پدیدهای فیزیولوژیک است. قاعده ساده اخلاقی مسلماً انعطافپذیرتر است و با این همه سختتر از رسم حرفهای یا رسم روز (مد) است. بدین ترتیب یک سلسله متصاعدی از درجات وجود دارد که بدون انفصال مشخصترین واقعیتهای سازمانی را به این جریانهای آزاد حیات اجتماعی که هنوز در هیچ قالب معینی در نیامده است پیوند میدهد. میان واقعیتهای سازمانی و جریانهای آزاد حیات اجتماعی تنها تفاوت، تفاوت میزان سختی و صلابتی است که هر یک از دو دسته از خود نشان میدهد. هم این ها و هم آن ها حیاتی است که کمابیش تبلور یافته است و هر دو از یک گوهر است.
پس از تعریف پدیده اجتماعی و کنکاش درباره سطوح آن، بحث بعدی بر سر این است که آیا وقایع اجتماعی همانند پدیده های مادی اند. دورکیم می گوید نمی گویم وقایع اجتماعی اشیایی مادی اند، بلکه می گویم " این وقایع مانند اشیا مادی است منتهی شیء بودن آن ها به نحو دیگر است". شئ بودن این دسته پدیده ها به این است که هنگام مطالعه در برابر پدیده های اجتماعی حالت روانی و یا روحی خاص گرفته شود. بدین معنی که ما به خود بباورانیم که از این پدیده چیزی نمی دانیم، بلکه تلاش می کنیم به کمک مشاهده و آزمایش و از بیرونی ترین قسمت، بررسی خود را شروع و به درونی ترین قسمت دست یابیم.
چگونگی تحلیل واقعه اجتماعی، موضوع بعدی روش شناسی دورکیم است. دورکیم برای تبیین واقعه اجتماعی فقط جست و جوی علت را کافی نمی داند، از این رو اظهار می دارد که باید "وظیفه یا فونکسیونی که پدیده مذکور به عهده دارد" را نیز ملاحظه نمود. دورکیم پس از آنکه واقعه یا پدیده اجتماعی را از زاویه های مختلف مورد بررسی قرار داد، به تعریف نهاد و علم جامعه شناسی می پردازد و می گوید نهاد را می توان "به همه عقاید و شیوه های رفتاری اطلاق کرد که اجتماع نهاده و یا تأسیس کرده باشد. بدین ترتیب می توان جامعه شناسی را به علم به نهادها و چگونگی تکوین و عمل آن ها تعریف کرد". روش مطالعه در این علم از منظر دورکیم روش مقایسه است و از آنجا که روش مقایسه ای دارای شیوه های توافق، تمایز و روش تغییرات متقارن است، به نظر دورکیم روش تغییرات متقارن بهترین وسیله برای تحقیق در جامعه شناسی است. بدین شکل بود که برای اولین بار جامعه شناسی با موضوع و روش مشخص تعریف و جامعه و فرد به عنوان دو مفهوم کلیدی در ادبیات علوم اجتماعی ظاهر شد.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}